بسر می پرورانم من هوای حضرت باقر
بدل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر
زعشقش جان من بر لب رسیده کس نمی داند
که نبود چاره ساز من سوای حضرت باقر
بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب
که باشد رخش دانش زیرپای حضرت باقر
چنان بگرفته صیت علمیش آفاق را یکسر
که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر
پیمبر گفت یا جابر که خواهی دید باقر را
سلام از من رسان آنگه برای حضرت باقر
سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی
جوابش را شنید از گفته های حضرت باقر
مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه
منور شد دل او از ولای حضرت باقر
شد آسان وضع حمل گمرک وحشی بیابانی
بر روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر
برستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر
برو در سایه ظل همای حضرت باقر
خرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور
کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر
جلال و شان آن امام پاک بازان را
نمی داند کسی غیر از خدای حضرت باقر
(رضائی ) ایستاده بر دولت سرای او
بی دلی در همه احوال ، خدا با وی بود
او نمی دیــدش و از دور خدایا می کرد
گاهی بقدری در مشکلات و گرفتاریی های زندگی غرق میشم
که یادمون میره همیشه در سخترین لحظات این پروردگار عالمیان که به دادمان رسیده
اِلهى اِلَیْکَ اَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ اَمَّارَةً، وَاِلىَ الْخَطیئَةِ مُبادِرَةً وَبِمَعاصیکَ مُولَعَةً، وَلِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً، تَسْلُکُ بى مَسالِکَ الْمَهالِکِ، وَتَجْعَلُنى عِنْدَکَ اَهْوَنَ هالِکٍ، کَثیرَةَ الْعِلَلِ، طَویلَةَ الْأَمَلِ، اِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ، وَاِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ، مَیَّالَةً اِلَى اللَّعِبِ وَاللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ، تُسْرِ عُ بى اِلىَ الْحَوْبَةِ، وَتُسَوِّفُنى بِالتَّوْبَةِ ...
دو چشمم غـرق خـون، قلـبم پـر آتـش...
بـه درگـاهـت پنـاه آوردهام مـن...
شـکایـت دارم از ایـن نفــس سـرکــش...
فقـیر و بــینــوا، اَشـکُو اِلیــکَ...
اسیـر و مبـتلا، اَشــکُو اِلـیکَ...
نشــد از خـوف تـو پُـر اشـک، هیـهات...
ز چشـم بـیحـیا، اَشـکُو اِلیـکَ...
شـدم بـیبـال و پـر بیـن قفـسهـا...
دگـر تنـگ اسـت در سـینه نفـسها...
پنـاه آورده ام سـوی تـو امشــب...
مـن از دسـت هـواهـا و هـوس هـا...


یا صاحب الزمان!
کاش میشد که خبردار شوم این شبها
ساعت چند و کجا روضه ی مادر داری؟

رفتی و در مزار تو دیدم که پیکرت
بر پای تا سرش کفنی جز عبا نداشت
بابا گرفته روضه و من گریه می کنم
در خانه ای که بعد نگاهت صفا نداشت
می گوید از من و تو و از پاره تنم
از تشنه ای که روی لبش جز دعا نداشت
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلایَ یا اَبا مُحَمَّد الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ الْهادِیَ الْمُهْتَدِیَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ
امروز با تمام توان گریه می کنیم
تا انتهای مجلستان گریه می کنیم
گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم
گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم
گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم
گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم
گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند
گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم
گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند
گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم
گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو
گفتا که من شب و روز در انتظار یارم
گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری
گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم
گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی
گفتا به چشم محرم همواره آشکارم
گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری
گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم