سلام بر شما ... خوش آمدید ... لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
دردا که گشت با من، بیگانه یار جانی
با دست خود مرا کشت، لب تشنه در جوانی
من از نفس فتادم، بر خاک رخ نهادم
او میزند به مرگم، لبخند شادمانی
ای بلبلان بنالید ای لالهها بریزید
شد باغبان دل را گلزار جان خزائی
غمها بدل نهفتم، در دم بکس نگفتم
بردم بگور با خود صد غصة نهانی
لب تشنهام ثوابی، ای امّ فضل آبی
بالله این نباشد، پاداش مهربانی
بر دیدهام ستاره، در سینهام شراره
با قلب پاره پاره، رفتم ز دار فانی
عمرم چو عمر یک آه، کوتاه بود کوتاه
شد اول حیاتم پایان زندگانی
دردا که رفتم از حال از بس زدم پر و بال
در لانه اوفتادم از فرط ناتوانی
گوئید تشنه جان داد، خاموش شد ز فریاد
از این غریب تنها، پرسند اگر نشانی
جانم به لب رسیده «میثم» بگو که دیده؟
مرغی به لانه این سان افتد ز نغمه خوانی
تاریخ : شنبه 92/7/13 | 10:48 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()