سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

سلام بر شما ... خوش آمدید ... لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
به او گفت:
چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که:
من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا میدهد، پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:
“از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم…!”








تاریخ : یکشنبه 92/3/12 | 6:3 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()

بــــــدون شــــــــرح 

 






تاریخ : شنبه 92/3/11 | 8:11 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شدو برمی گشت !پرسیدند :چه می کنی ؟پاسخ داد :در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم …


گفتند :
حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد
گفت :
…شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم :
هر آنچه از من بر می آمد !!!!!







تاریخ : جمعه 92/3/10 | 7:17 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()

اومده بود مرخصی. نصفه شب بود که با صدای ناله ش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش. سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد


می گفت: «خدایا اگر شهادت رو نصیبم کردی می خواهم مثل مولایم امام حسین(علیه السلام) سر نداشته باشم. مثل علمدار حسین(علیه السلام) بی دست شهید شم…»

وقتی جنازه ش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشت. مثل امام حسین(ع)، مثل حضرت عباس(ع)….


«شهید ماشاءالله رشیدی »





تاریخ : جمعه 92/3/10 | 5:49 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()


در بصره امیری بود و روزی در باغ خود چشمش به زن باغبان افتاد و آن زن بسیار با عفت و پاکدامن بود.

امیر باغبان را برای کاری بیرون فرستاد و به زن گفت: برو درها را ببند.

زن رفت و برگشت و گفت: همه ی درها را بستم غیر از یک در که نمی شود بست.

امیر گفت: آن کدام در است؟

زن گفت: دری که میان تو و پرورگار توست و با هیچ سعی و تلاشی بسته نمی شود .

امیر وقتی این سخن را شنید استغفار کرد و از کار خود توبه کرد!!






تاریخ : سه شنبه 92/3/7 | 12:57 صبح | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()
کوتاهترین وصیت‌نامه جنگ برای دانشجوی شهید "احمد رضا احدی" است.

بسم الله الرحمن الرحیم

فقط نگذارید حرف امام زمین بماند. همین!

و السلام





تاریخ : دوشنبه 92/3/6 | 10:48 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()

امان نامه از آتش جهنم توسط حضرت رضا علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم


http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/28067389907004355736.jpg

کاروانی از سرخس به قصد زیارت امام رضا علیه السلام راه افتاد. چاووشی خوانها شروع کردند به چاووشی خواندن.


پیرمرد نابینائی کنار جمعیت ایستاده بود . وقتی فهمید کاروان به سوی مشهد می رود، شروع کرد به گریه کردن . گفتند : چرا گریه می کنی ؟ گفت : دوست دارم تا همراه این کاروان به زیارت مولایم بروم.


با رئیس کاروان صحبت کردند و قبول کرد تا پیرمرد نابینا را همراه خود ببرند.


کاروان حرکت کرد و به مشهد آمدند و زیارت کردند و برگشتند.


در راه برگشت ، در اولین کاروانسرائی که استراحت داشتند چند تن از جوانانی که در این کاروان بودند تصمیم گرفتند تا این پیرمرد نابینا را اذیت کنند.


هر کدام از آن جوانها کاغذ سفیدی در دست گرفتند و به پیرمرد نابینا گفتند : این کاغذها امان نامه آتش جهنم است که از طرف امام رضا علیه السلام در حرم به ما دادند . آیا به تو این امان نامه را دادند ؟


پیر مرد شروع کرد به گریه کردن و گفت : من چقدر روسیاهم که آقا به من امان نامه ندادند.


جوانها چون حالت غمزده آن پیرمرد را دیدند از کار خود پشیمان شدند و گفتند : ما دروغ گفتیم . خواستیم کمی با اذیت کردن تو بخندیم . اما پیرمرد قبول نکرد و بر گریه خود افزود.


هر کاری کردند ساکت نشد و باورش شد که همه اهل کاروان امان نامه گرفتند به جز او.


گفت : راه مشهد را نشانم دهید تا بروم و امان نامه بگیرم . هر کاری کردند نتوانستند سد ّ راه او شوند.


پیرمرد عصا زنان به طرف مشهد حرکت کرد. ساعتی نگذشت که برگشت در حالیکه کاغذ سبز رنگی در دست داشت.


اهل کاروان سوال کردند : چرا برگشتی ؟ گفت : مولای ما خیلی مهربان و رئوف است . وقتی گریه کنان به سوی مشهد می رفتم شنیدم صدائی که میگفت : نیازی نیست به مشهد بیائی . ما خودمان امان نامه ات را آوردیم.


وقتی به آن کاغذ سبز رنگ نگاه کردند ، دیدند نوشته است :


هذا امان ٌ من النار و انا علی ابن موسی الرضا ابن رسول الله



ماخذ : کتاب کرامات الرضویه نوشته حاج شیخ مهدی واعظ خراسانی






تاریخ : دوشنبه 92/3/6 | 10:17 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()

داستان آموزنده راه رفتن سگ روی آب!!!

 
شکارچی پرنده، سگ جدیدی خریده بود. سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ می توانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید. برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.
او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.
در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟
دوستش پاسخ داد: «آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند.»

بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند. روی وجوه منفی تیم های کاری متمرکز نشوید. با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، در کارکنان و تیم های کاری ایجاد انگیزه کنید. آیا شما با چنین افرادی همکار بوده اید؟





تاریخ : دوشنبه 92/3/6 | 4:59 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()

گفتم کلید قفل شهادت شکسته است!

یا اندر این زمانه، در بـــــاغ بسته است؟

خندید و گفت: ساده نباش ای قفس پرست!

در بسته نیست پال و پر ما شکسته است!




وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ?

آل عمران / 169


کسانی را که در راه خدا کشته شده‏اند مرده مپندار، بلکه زنده‏اند و نزد 

پروردگارشان به ایشان روزی می‏دهند.





تاریخ : یکشنبه 92/3/5 | 11:2 عصر | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()

دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر

دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود

چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن

به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ :

حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب

زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق

زنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری ؟ الله اکبر

***مرحوم قیصر امین پور***





تاریخ : یکشنبه 92/3/5 | 1:22 صبح | نویسنده : ال یاســـــــین | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.