امام صادق علیه السلام :
حضرت موسى بن عمران علیهماالسلام عرض کرد
پروردگارا! کدام یک از کارها نزد تو برتر است؟
خدا به او فرمود: دوست داشتن کودکان،
زیرا سرشت آنان بر یگانگى من استوار است
و من هرگاه آنان را مى میرانم، به مِهر خویش،
در بهشت خود مى برم
بیش از
ما "مدعیان ظهور "
بی قراری می کند . . .!
یابن الحسن آقا بیا
سوختن کمال عشق است ...
اما آنها که سوختن پروانه در آتش شمع را
کمال عشق می دانند ...
کجایند که
سوختن انسان در آتش عشق را
به نظاره بنشیـــنند ... ؟
شهید سید مرتضی آوینی
می دانم دلتنگ هستید...
می دانم سخت است برایتان...
می دانم که لحظه لحظه هایتان را پر درد می کند و قلب های پر محبت و مهرتان را به تپشی تند تر وا می دارد.
می دانم که جز با دیدنش آرام نمی شوی و باید ثانیه هایی حتی، او را حس کنی که قلبت آرام شود و نفس های در گلو مانده ات، راهش را به بیرون باز کنند...
یاد خدا تأثیر بسزایی در روان آدمی دارد و دلها در پرتو آن آرام میگیرد. خداوند متعال میفرماید:
«أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» [ رعد، 28.]
آگاه باش، دلها با یاد خدا آرام میگیرد.
از روز اول ...
گریه بود اولین صدا، آری! ، روز اول که چشم وا کردیم...
کشتهی اشک! همه اسم تو را ، با همان اشکها صدا کردیم...
شیر میداد مادر و فکرش ، پیش شش ماههی تو بود انگار...
شیر مادر اگر که کم خوردیم ، به «علی اصغر» اقتدا کردیم...
داشت کم کم سه سالمان میشد، چقدر یک سه ساله شیرین است...
با گل خنده در دل بابا خودمان را چه خوب جا کردیم...
سیزده ساله... اهل درد شدیم، با تو بار آمدیم و مرد شدیم...
زیر یک تانک یا دم شمشیر... ، عهد را موبه مو وفا کردیم...
یاد «اکبر» جوان شدن هم داشت، رفتنش قد کمان شدن هم داشت...
- کاش میشد دوباره برگردد، ... چقدر با تو هی دعا کردیم...
تشنه بودیم رفت و آب آوَرد، رفت آب آوَرَد، شراب آوَرد...
دل سقا شکست و جاری شد بادهای که در آن شنا کردیم...
هر کجا بوی سیب میآید، عاشق تو: «حبیب» میآید...
پیر گشتیم و این جوانی را نذر میخانهی شما کردیم...
افتخار سیاهپوشی را از غلامِ سیاهتان داریم...
گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم
گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم
گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم
گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم
گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند
گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم
گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند
گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم
گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو
گفتا که من شب و روز در انتظار یارم
گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری
گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم
گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی
گفتا به چشم محرم همواره آشکارم
گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری
گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
خدایا من نه آدمم که به فرشتگانت بگویی برایم سجده کنند
خدایا من نه نوحم که برایم کشتی نجات فرستی
خدایا من نه ابراهیمم تا خلیل الله باشم و برایم سلام برسانی
خدایا من موسی نیستم تا سینایت مرا بخواند
خدایا من عیسی نیستم تا دم مسیحایی داشته باشم زنده گر
خدایا من محمد نیستم تا جبراییل امینت را بر او فرستی تا سخنانت را بر قلبش حک کنی
خدایا من علی نیستم که نور مطلق باشد
ای خدای نور ای خالق نور نور
خداییت شیطان را از علی دور ساخت
شیطان هم نیستم
من بنده ی دلخسته ام
من هم آدم را پذیرفتم هم شیطان را دیدم
به محبت علی قسمت میدهم از این سرگردانی و حیرانی رهایم کن